615

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

امروز دیدمش...بعداز چندماه... سه ساعت باهم بودیم... با ماشین خودش...دوتایی...رفتیم یه دانشگاهی که تدریس داشت... بعدش یکم دور  615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 13:13

معذرت میخوام خدا.
615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 13:13

شب یکشنبه...بهش پیام دادم که نمیدونم بیام دیدنتون یا نه ..که گفت بیا...فلان ساعت ... خیلی فکر کرده بودم...به این که رفتنم درسته یا نه...از محیط دانشگاه خوشم نمیومد...از اینکه برم و بدجور بشه...یا باهام رفتار بدی کنه...شک و دو دلی شدیدی...اینکه خدا خوشش نیاد و کارم اشتباه باشه...بهش گفتم شاید مزاحمتون نشدم...گفت بیاااا.... بعدش گفت دانشگاه ایکس هم کلاس داره ساعت 9 تا 10 و خرده ای...اگه دلم میخواد به جای دانشگاه خودمون اونجا برم....من فکرکردم منظورش 9شبه کلی سرکار بودم تا فهمیدم اوووووو منظورش 9صبحه...بهش گفتم راهش برام دوره.. گفت خودم برت میگردونم...گفتم نهههههه اصلا مزاحمتون نمیشم...نمیشه و فلان...گفت خودم میبرمت و خودم برت میگردونم...اقا منو میگی...پنج تا شاخ دراورده بودم.. اصلا هضمش 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 13:13

حقیقت تو قلبی خودم این بود که واقعا توان دیدن استاد العبد ندارم و نداشتم... نگفتم ولی تو این مدت ...بعداز قضیه ی سوریه ... رابطه مون پر احترام تر شد...اون توهین و تحقیراشو و من لوس بازیا و مسخره بازیامو...همه رو دور ریختیم...و تاجایی که تونستم دری وری نگفتم...فقط موارد واقعی که کاری بود ... فهمیدم چه روزایی کلاس داره...اما دو دل....دو دل بودم که رفتن درسته یا نرفتن... باخودم گفتم حتمن دارم بازم اشتباه میکنم...با اینکه باهم خوب شدیم...اما این تصور که اون میخواد منو ببینه و ....این محاله...این همون ادم مزخرف سابقه...همین فکرا مهرنهایی روی اما و اگرام بست.... ولی امشب اتفاقی افتاد که تو پست بعدی میگم.... موضوعات مرتبط: من و استاد العبد دامت برکات 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 147 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 6:40

العبد همسایه ی کناریمونه...اینو من تازه فهمیدم...چیزی که حتی فکرشم نمیکردم...چیزی که حتی تو خوابمم نمیتونستم ببینم...اینکه اون ادمی که چندماه تموم دلم هی تنگش میشد...انقد نزدیک منه...انقد نزدیککککک اخه... بماند که چطور لو داد...بماند که من دستشو رو کردم اونم مدیونم سیسترم...چون یکی دوماه پیش یکیو دیده بود شبیهش...تو همین مجتمع کناریمون...باورش نکردم... تو این مدت...تمام ادمارو اون میبینم...همه رو...حتی زنا و دخترارو...عین مرض گرفته ها شدم... تمام وجودم شده استرس....اینکه یوقت تو کوچه باشه و ببینمش.... موضوعات مرتبط: من و استاد العبد دامت برکات 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 126 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 6:40

اما اتفاق امشب.... همه چی خیلی سریع اتفاق افتاد... نمیدونم چجوری بنویسم ....حال اعدامی رو دارم که صبح قراره راس ساعت 8:45 دیقه ببرن اعدامش کنن... فردا قراره ببینمش.... جریان از این قراره که : گفتم  انشگاه خودمون برم ببینمش و ازش بخاطر این مدت و حرفا و کارام عذرخواهی کنم....ولی اونجا محیطش کوچیکه...با اموزشم مشکلی دارم...پراز دوربینه...میترسم برم و بگه توکع امروز کلاس نداری...کلا مزخرفه... ولی من تصمیم سر نرفتن بود... گفت من 9 دانشگاه فلان جا کلاس دارم...گفتمش دوره برام...گفت خودم برت میگردونم...خودم میرسونمت..... خدایا چیمیگه!!!!!! یکی منو بزنه ببینم خوابم...بیدارم..... گفتمش نه اقااا نهههه مزاحم نمیشم... کلی من گفتم نه کلی اون گفت اره هیچی دیگه یه کوه استرسم... استرساااااااااا فردا ب 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 136 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 6:40

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود....

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 128 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 6:40

با استاد به اختلاف نظر خوردیم...این سوریه رفتنشم به ادم نبرده....خودشم نمیفهمه چشه چیمخواد. ...خدا شفاش بده...منکه اصلا حوصلشو ندارم دیگه....
615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 118 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

چشم انتظاری برای پایانه این زندگی...

هیچوقت اینقد مصمم نبودم تا تموم بشه...مگه نمیگن انچه که برای خودت میپسندی برای بقیه و ....خب...پس برای هرچند نفرمون میپسندم...

اونام نخواستن...

من  و سیس تشنه ی مرگیم.

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 135 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

تا حالا یه زندانی با لباس زندان و دست و پای زنجیر شده رو از نزدیک ندیده بودم...

ولی دیدم...هه...

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 136 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

کسی ارزو کرده برامون

که الهی

حتی یروزم

آب خوش از گلوتون پایین نره....

 

هه...

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

به مرحله ای از کمال رسیدم که الان اگه یه سیگار بدن دستم بگن بکش میگم چشم.

آهنگ که دیگه چیزی نیس...

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 129 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

این روزهای قشنگ عمرم.....

هممم

آرایش میکنم میرم بیرون

در حد منفجر نسبت به قبل

هم نگاه نامحرم میکنم

تا هرچقد که دلم بخواد

هم به استاد پیام میدم

هم بهش میگم دوسش دارم خیلی...

هم به همکلاسیام خیره میشم

هم باشون حرف میزنم

هم  اهنگ گوش میدم زیاد

هم حالم از این زندگی بهم میخوره

هم

هم

هم

هم

هم

یه عالمه هم دیگع ....

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 139 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

زندگی تو خیلی لعنتی هستی...مرده شورتو ببرن عوضی....اینقد ازت متفرم که کاش ا جسم بودی تا انقد دستامو دور گردنت فشار میدادم تا کبودی کنی.... همینو میخواستی؟؟؟ دلت خنک شد؟؟؟ به سیاه نشستیم.....هنوزم به سیاه نشین ترم میشیم... مرده شورتو ببرن که مای 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 136 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

چی میتونه اروممون کنه...چی میتونه امی& 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 126 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

هنوز زندم...✋

اگه اسمش زنده باشه... ✋

615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 143 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38

حسی که همیشه داشتم این بود که کنارمه...نزدیکمه...

ولی میگفتم با خودم که دیوونه شدم...توهمه..

سیس قبلا کسیو دیده بود شبیهش ...تو همینجا..ولی روشو برمیگردونه و سریع میره داخل....

خودش لو داد....بعد ماه ها...

و حالا فهمیدم که فاصله مون تنها به اندازه ی یه دیواره...

این همه مدت انقد بهمدیگه نزدیک بودیم....

تازه یه شب هممونو دیده...لعنت......

شاید دوشنبه برم ببینمش...شاید....


موضوعات مرتبط: من و استاد العبد دامت برکات 615...
ما را در سایت 615 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : lea31320 بازدید : 141 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 16:38